rankle
معنی
چرک نشستن، چرک جمع کردن، جان گداز بودن، جانسوز بودن
سایر معانی: دل چرکین شدن یا کردن، رنجاندن، رنجیدن، (دراصل) چرک کردن، متورم و سرخ کردن یاشدن، رنج دادن، عذاب دادن
سایر معانی: دل چرکین شدن یا کردن، رنجاندن، رنجیدن، (دراصل) چرک کردن، متورم و سرخ کردن یاشدن، رنج دادن، عذاب دادن
دیکشنری
دست و پا زدن
فعل
putrefy, rankle, suppurateچرک نشستن
rankleچرک جمع کردن
rankleجان گداز بودن
rankleجانسوز بودن
ترجمه آنلاین
رتبه بندی
مترادف
aggravate ، anger ، bother ، chafe ، embitter ، exasperate ، fester ، fret ، gall ، get one's goat ، harass ، hurt ، inflame ، irk ، mortify ، nettle ، obsess ، pain ، pester ، plague ، rile ، torment ، vex