معنی

چرک نشستن، چرک جمع کردن، جان گداز بودن، جانسوز بودن
سایر معانی: دل چرکین شدن یا کردن، رنجاندن، رنجیدن، (دراصل) چرک کردن، متورم و سرخ کردن یاشدن، رنج دادن، عذاب دادن

دیکشنری

دست و پا زدن
فعل
putrefy, rankle, suppurateچرک نشستن
rankleچرک جمع کردن
rankleجان گداز بودن
rankleجانسوز بودن

ترجمه آنلاین

رتبه بندی

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.