quibble
معنی
کنایه، نیرنگ در سخن، نیش کلام، زبان بازی کردن، ایهام گویی کردن
سایر معانی: (برای احتراز از مطلبی) حاشیه رفتن، لفاظی کردن، از زیر پرسش در رفتن، طفره رفتن، خرده گیری بی جا، بحث سر هیچ و پوچ، (در اصل) با لغات بازی کردن، جناس ساختن، محاجه، محاجه کردن
سایر معانی: (برای احتراز از مطلبی) حاشیه رفتن، لفاظی کردن، از زیر پرسش در رفتن، طفره رفتن، خرده گیری بی جا، بحث سر هیچ و پوچ، (در اصل) با لغات بازی کردن، جناس ساختن، محاجه، محاجه کردن
دیکشنری
اشتباه
اسم
allusion, innuendo, quip, metonymy, metaphor, quibbleکنایه
quibbleنیرنگ در سخن
quibbleنیش کلام
فعل
quibble, equivocate, palter, prevaricateزبان بازی کردن
quibbleایهام گویی کردن
ترجمه آنلاین
لجبازی کردن
مترادف
artifice ، cavil ، criticism ، dodge ، duplicity ، equivocation ، evasion ، hair splitter ، nicety ، niggle ، nit picker ، pretense ، prevarication ، protest ، quiddity ، quirk ، shift ، sophism ، subterfuge ، subtlety