quadrate
معنی
چهار گوش، چهار گوشه، مجذور، منشور قائم، چهار گوشه، چهار گوش، چهار یک
سایر معانی: مربع، چهاربر، (جانور شناسی) استخوان چهار گوش، فک بند، مربع کردن، چهار گوش کردن، به قطعات مربع بخش کردن، (با: with) متوافق کردن (با)، هم ساز کردن، عدد مربع
[ریاضیات] مربعی، مربعی شکل، مربع کردن، به توان دو رساندن، مجذور کردن
سایر معانی: مربع، چهاربر، (جانور شناسی) استخوان چهار گوش، فک بند، مربع کردن، چهار گوش کردن، به قطعات مربع بخش کردن، (با: with) متوافق کردن (با)، هم ساز کردن، عدد مربع
[ریاضیات] مربعی، مربعی شکل، مربع کردن، به توان دو رساندن، مجذور کردن
ترجمه آنلاین
ربع
مترادف
accord ، answer ، attune ، be in harmony ، blend ، check ، chime ، click ، cohere ، coincide ، comport with ، concert ، concord ، concur ، conform ، consist ، consort ، correspond ، equal ، fall in with ، fit ، get along with ، go hand in hand ، go together ، go well with ، harmonize ، jibe ، match ، parallel ، square ، suit ، synchronize ، tally