proportionate
/prəˈpɔːrʃənət/

معنی

متناسب، در خور، فرا خور، متناسب کردن
سایر معانی: همگر، سازوار، برپار
[ریاضیات] متناسب کردن، متناسب، درخور

دیکشنری

متناسب
فعل
fit, coordinate, proportion, proportionateمتناسب کردن
صفت
proportional, proportionate, commensurate, adequate, symmetric, symmetricalمتناسب
appropriate, befitting, fit, meet, tailored, proportionateدر خور
befitting, condign, fit, idoneous, proportionate, suitableفرا خور

ترجمه آنلاین

متناسب

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.