propitious
معنی
مناسب، مساعد، خیر خواه، خوش یمن
سایر معانی: (خداوند یا خدایان یا نیروهای آسمانی و غیره) خرسند، خوش طالع، خجسته، فرخ، فرخنده، نیکبخت، همراه، موافق، مقتضی، میمون، شفیع
[ریاضیات] مساعد
سایر معانی: (خداوند یا خدایان یا نیروهای آسمانی و غیره) خرسند، خوش طالع، خجسته، فرخ، فرخنده، نیکبخت، همراه، موافق، مقتضی، میمون، شفیع
[ریاضیات] مساعد
دیکشنری
معقول
صفت
favorable, conducive, friendly, propitious, auspicious, fortunateمساعد
suitable, appropriate, proper, convenient, adequate, propitiousمناسب
lucky, propitiousخوش یمن
gracious, propitious, well-wishingخیر خواه
ترجمه آنلاین
مساعد
مترادف
advantageous ، auspicious ، beneficial ، benign ، brave ، bright ، dexter ، encouraging ، favoring ، fortunate ، happy ، hopeful ، lucky ، opportune ، pat ، promising ، prosperous ، rosy ، seasonable ، timely ، toward ، useful ، well timed