prolong
معنی
دراز کردن، بتاخیر انداختن، طولانی کردن، طول دادن، امتداد دادن، امتداد یافتن، بطول انجامیدن، ممتد کردن
سایر معانی: (زمان یا درازا) طولانی کردن، به درازا کشاندن، لفت دادن، تمدید کردن، درازاندن، کش دادن (prolongate هم می گویند)، prolongate : طولانی کردن، طفره رفتن
[ریاضیات] امتداد دادن
سایر معانی: (زمان یا درازا) طولانی کردن، به درازا کشاندن، لفت دادن، تمدید کردن، درازاندن، کش دادن (prolongate هم می گویند)، prolongate : طولانی کردن، طفره رفتن
[ریاضیات] امتداد دادن
دیکشنری
طولانی تر
فعل
lengthen, prolong, extend, stretch out, draw out, elongateطولانی کردن
prolong, stretch, eke out, elongate, prolongate, protractامتداد دادن
lengthen, extend, elongate, protract, porrect, prolongدراز کردن
prolong, prolongateامتداد یافتن
delay, hinder, prolong, prolongate, put overبتاخیر انداختن
prolong, prolongateبطول انجامیدن
prolongممتد کردن
draw out, extend, prolong, protractطول دادن
ترجمه آنلاین
طولانی کردن
مترادف
carry on ، continue ، delay ، drag one's feet ، drag out ، hold ، hold up ، increase ، lengthen ، let it ride ، make longer ، pad ، perpetuate ، protract ، spin out ، stall ، stretch ، stretch out