proceeding
معنی
پیشرفت، عمل، اقدام، روند، جریان عمل
سایر معانی: (انجمن های علمی و غیره - جمع) صورت جلسه، شرح مذاکرات، ادامه، دنبال گیری، پیگیری، طرز
[حقوق] سوابق امر، گردش کار، جریان دعوی (یا دادرسی یا رسیدگی)
[ریاضیات] با توجه به، پس از، جریان، عمل، اقدام
سایر معانی: (انجمن های علمی و غیره - جمع) صورت جلسه، شرح مذاکرات، ادامه، دنبال گیری، پیگیری، طرز
[حقوق] سوابق امر، گردش کار، جریان دعوی (یا دادرسی یا رسیدگی)
[ریاضیات] با توجه به، پس از، جریان، عمل، اقدام
دیکشنری
اقدام
اسم
action, measure, move, proceeding, ploy, beginningاقدام
progress, advance, improvement, development, progression, proceedingپیشرفت
process, procedure, flow, proceeding, methodروند
action, practice, act, operation, function, proceedingعمل
proceeding, processجریان عمل
ترجمه آنلاین
ادامه
مترادف
act ، action ، adventure ، casualty ، circumstance ، come off ، deed ، exercise ، experiment ، go down ، goings on ، happening ، incident ، maneuver ، measure ، move ، movement ، occurrence ، operation ، performance ، procedure ، process ، step ، transaction ، venture