primordial
معنی
اصلی، اساسی، بسیار کهن، خاستگاهی، اصل نخستین
سایر معانی: ازلی، آغازین، جهان آغازین، جهانزادی (رجوع شود به: primitive و primeval)، غیر ناشی از چیز دیگر، نافراگردی، نازاده، عنصر نخستین
[زمین شناسی] نخستین، آغازین، قدیمی ترین یا شکل زندگی آغازین - به عنوان مثال"حوضه اولیه اقیانوسی" یا یک "ماگمای اولیه".
[بهداشت] آغازین
سایر معانی: ازلی، آغازین، جهان آغازین، جهانزادی (رجوع شود به: primitive و primeval)، غیر ناشی از چیز دیگر، نافراگردی، نازاده، عنصر نخستین
[زمین شناسی] نخستین، آغازین، قدیمی ترین یا شکل زندگی آغازین - به عنوان مثال"حوضه اولیه اقیانوسی" یا یک "ماگمای اولیه".
[بهداشت] آغازین
دیکشنری
ابتدایی
صفت
primeval, primordialبسیار کهن
fundamental, basic, essential, substantial, vital, primordialاساسی
primordialخاستگاهی
main, original, principal, basic, primary, primordialاصلی
primordialاصل نخستین
ترجمه آنلاین
اولیه
مترادف
basic ، early ، elemental ، first ، fundamental ، original ، prehistoric ، primal ، primary ، prime ، primeval ، primitive ، pristine ، radical