pressing
معنی
فشار، فشاری، مبرم، فشاراور، عاجل، مصر
سایر معانی: فوری، فوری و فوتی، مصرانه، فشردگری، فشارگری، منگنه (کردن)، پرس (کردن)، چلانش، فشردن، هرچیز پرس شده (یا منگنه شده)
[نساجی] فشار - پرس - فشردن - پرس کردن - اتوزنی - جلا دادن سطح پارچه با اتو کردن آن توسط گذارندن پارچه از روی سیلندر های داغ
سایر معانی: فوری، فوری و فوتی، مصرانه، فشردگری، فشارگری، منگنه (کردن)، پرس (کردن)، چلانش، فشردن، هرچیز پرس شده (یا منگنه شده)
[نساجی] فشار - پرس - فشردن - پرس کردن - اتوزنی - جلا دادن سطح پارچه با اتو کردن آن توسط گذارندن پارچه از روی سیلندر های داغ
دیکشنری
فشار دادن
اسم
pressure, compression, press, push, stress, pressingفشار
صفت
urgent, pressing, emergent, exacting, demanding, importunateمبرم
pressing, promptعاجل
compressive, pressingفشاری
exigent, pressing, urgentفشاراور
insistent, persistent, unrepentant, demanding, urging, pressingمصر
ترجمه آنلاین
فشار دادن
مترادف
acute ، burning ، claiming ، clamant ، clamorous ، compelling ، constraining ، critical ، crucial ، crying ، demanding ، dire ، distressing ، exacting ، exigent ، forcing ، heat on ، high priority ، hurry up ، immediate ، imperative ، importunate ، insistent ، instant ، life and death ، obliging ، requiring ، serious ، vital