precinct
/ˈpriːˌsɪŋkt/

معنی

حد، مرز، حوزه، حدود، محوطه، بخش
سایر معانی: (جمع) اطراف و جوانب، محیط، پرگیر، حومه، محله، کوی، حوالی، (کلانتری - انتخابات) حوزه، ناحیه، (اندیشه و غیره) قلمرو، (معمولا جمع) فضای میان دو دیوار یا ساختمان، چهاردیواری، (انگلیس - معمولا جمع) حیاط کلیسا، محوطه ی اطراف کلیسا، (انگلیس) بخشی از شهر که در آن اتومبیل راه نمی دهند، محدوده
[عمران و معماری] حوزه - منطقه - ناحیه

دیکشنری

قطب نما
اسم
area, sphere, domain, realm, scope, precinctحوزه
enclosure, compound, lot, precinct, square, ambitمحوطه
limit, range, periphery, precinct, ambit, scantlingحدود
section, part, sector, department, segment, precinctبخش
limit, extent, bound, measure, margin, precinctحد
border, boundary, frontier, edge, bound, precinctمرز

ترجمه آنلاین

حوزه

مترادف

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.