piecemeal
معنی
بتدریج، تدریجی، تکه تکه، خرد خرد، بتدریج
سایر معانی: قطعه به قطعه، کم کم، مرحله به مرحله، تدریجا، به اجزاء ریز تقسیم کردن
سایر معانی: قطعه به قطعه، کم کم، مرحله به مرحله، تدریجا، به اجزاء ریز تقسیم کردن
دیکشنری
تقسیم بندی
قید
gradually, piecemeal, gently, inchmealبتدریج
gradually, inchmeal, piecemealخرد خرد
صفت
piecemealبتدریج
gradual, slow, piecemeal, quantized, imperceptible, step-by-stepتدریجی
torn, patchy, piecemeal, scrappy, slatey, slatyتکه تکه
ترجمه آنلاین
تکه تکه
مترادف
at intervals ، by degrees ، by fits and starts ، fitfully ، fragmentary ، gradual ، gradually ، intermittent ، intermittently ، interrupted ، little by little ، partial ، partially ، patchy ، spotty ، step by step