physiognomy
معنی
فراست، سیما، منظر، صورت، چهره، قیافه شناسی، سیما شناسی
سایر معانی: قیافه، ویژگی های جغرافیایی، ظاهر، برونه، (داوری شخصیت و ویژگی های فکری از روی قیافه و ساختمان بدنی) سیما سنجی، قیافه سنجی
سایر معانی: قیافه، ویژگی های جغرافیایی، ظاهر، برونه، (داوری شخصیت و ویژگی های فکری از روی قیافه و ساختمان بدنی) سیما سنجی، قیافه سنجی
دیکشنری
فیزیوژنی
اسم
acumen, intelligence, physiognomy, sagacity, intuition, insightفراست
physiognomyقیافه شناسی
physiognomy, aspect, appearance, features, countenance, visageسیما
face, visage, puss, feature, kisser, physiognomyچهره
perspective, aspect, appearance, sight, image, physiognomyمنظر
physiognomyسیما شناسی
face, form, shape, figure, invoice, physiognomyصورت
ترجمه آنلاین
فیزیولوژی