physical
معنی
سایر معانی: وابسته به علوم طبیعی، علمی، عینی، واقعی، جسمانی (در برابر: فکری یا روحی)، تنی، جسمی، شهوانی، جنسی، خشن، پر خشونت، قلدر، قلدرانه، معاینه ی پزشکی (physical examination هم می گویند)، وابسته به علم فیزیک
[برق و الکترونیک] فیزیکی، ظاهری
[حقوق] عینی، ملموس، مادی، جسمانی
[ریاضیات] بدنی، جسمانی، فیزیکی