persuasion
معنی
تشویق، تحریک، قسم، اطمینان، نوع، ترغیب، اجبار، عقیده دینی، متقاعد سازی، نظریه یا عقیده از روی اطمینان
سایر معانی: وادار کننده، وادارگر، قانع کننده، متقاعد کننده، قانع کنندگی، عقیده، اعتقاد، باور، ایمان، مرام، مسلک، فرقه، مکتب، دسته (به ویژه سیاسی یا مذهبی)، دارودسته، جماعت، گروه، (مزاح آمیز) نوع، گونه، جنس، مجاب سازی، وادار سازی، پذیرانش، قانع سازی
سایر معانی: وادار کننده، وادارگر، قانع کننده، متقاعد کننده، قانع کنندگی، عقیده، اعتقاد، باور، ایمان، مرام، مسلک، فرقه، مکتب، دسته (به ویژه سیاسی یا مذهبی)، دارودسته، جماعت، گروه، (مزاح آمیز) نوع، گونه، جنس، مجاب سازی، وادار سازی، پذیرانش، قانع سازی
دیکشنری
متقاعد کردن
اسم
persuasion, encouragement, cheer, prod, suasionترغیب
coercion, compulsion, persuasion, duress, constraint, cogencyاجبار
encouragement, persuasion, exhortation, inspiration, eulogy, abetmentتشویق
persuasionمتقاعد سازی
incitement, stimulation, stimulus, excitation, instigation, persuasionتحریک
confidence, assurance, trust, certainty, security, persuasionاطمینان
kind, sort, type, manner, persuasion, adjurationقسم
dogma, persuasionعقیده دینی
type, kind, sort, species, nature, persuasionنوع
persuasionنظریه یا عقیده از روی اطمینان
ترجمه آنلاین
متقاعد کردن
مترادف
alignment ، alluring ، arm twist ، blandishment ، brainwashing ، cajolery ، cogency ، con ، conversion ، enticement ، exhortation ، force ، goose ، hard sell ، hook ، inducement ، inveiglement ، persuasiveness ، potency ، power ، promote ، pull ، seduction ، sell ، snow job ، soft soap ، squeeze ، sweet talk ، wheedling ، winning over ، working over