pendant
معنی
اویزه، لنگه، شیب، بی تکلیف، اویز شده
سایر معانی: (هر چیز تزیینی که از چیز دیگر آویخته باشد) آویزه، زیور، طاق (در برابر: جفت)، همتا، معلق، اویخته، قرین، نامعلوم، ضمیمه شده
[ریاضیات] آویخته، نامعلوم، معلق، لنگه، قرین
سایر معانی: (هر چیز تزیینی که از چیز دیگر آویخته باشد) آویزه، زیور، طاق (در برابر: جفت)، همتا، معلق، اویخته، قرین، نامعلوم، ضمیمه شده
[ریاضیات] آویخته، نامعلوم، معلق، لنگه، قرین
دیکشنری
آویز
اسم
slope, tilt, gradient, dip, inclination, pendantشیب
leaf, doublet, mate, match, bale, pendantلنگه
appendix, lug, pendantاویزه
صفت
unaffected, pendantبی تکلیف
pendantاویز شده
ترجمه آنلاین
آویز