معنی

قشر، پوست، پوست انداختن، سلف، پیلینگ
سایر معانی: پوست کنده شده (مثلا پوست سیب یا موز)، آشغال، پارچه لباسی نازک
[صنایع غذایی] پوست کنی
[پلیمر] پوسته پوسته شدن، کنده شدن پوسته رنگ

دیکشنری

لایه برداری
اسم
skin, peel, hull, peeling, shell, hideپوست
peelingپیلینگ
cortex, stratum, layer, shell, crust, peelingقشر
peelingپوست انداختن
predecessor, forefather, peeling, starterسلف

ترجمه آنلاین

لایه برداری

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.