passing
معنی
مرور، گذرنده، عبور، مرگ، فانی، زود گذر، بالغ بر، در گذشت
سایر معانی: (رجوع شود به: pass) گذشت، تصویب، پاس، عابر، رهگذر، گذرا، کوتاه، موقتی، آنی، ناپایا، (قدیمی) بسیار، به شدت، سطحی، با بی دقتی، مجمل، سرسری، (نمره) قبولی
[عمران و معماری] رده شده - سبقت
[فوتبال] پاس دادن
سایر معانی: (رجوع شود به: pass) گذشت، تصویب، پاس، عابر، رهگذر، گذرا، کوتاه، موقتی، آنی، ناپایا، (قدیمی) بسیار، به شدت، سطحی، با بی دقتی، مجمل، سرسری، (نمره) قبولی
[عمران و معماری] رده شده - سبقت
[فوتبال] پاس دادن
دیکشنری
گذراندن
اسم
passing, pass, transmission, crossing, transit, passageعبور
death, dying, loss, passing, decease, departureمرگ
passing, passerگذرنده
review, lapse, revision, passing, glance, elapsingمرور
قید
passingدر گذشت
صفت
mortal, transient, ephemera, finite, transitory, passingفانی
glancing, transient, momentary, ephemeral, temporary, passingزود گذر
passingبالغ بر
ترجمه آنلاین
گذراندن
مترادف
cursory ، ephemeral ، evanescent ، fleeting ، fugacious ، fugitive ، glancing ، hasty ، impermanent ، momentary ، quick ، shallow ، short ، short lived ، slight ، superficial ، temporary ، transient ، transitory