pamper
معنی
بناز پروردن، متنعم کردن
سایر معانی: لوس کردن، ننر کردن، ناز نازی بار آوردن، ناز پرورده کردن، برآورده کردن، اقناع کردن، سیراندن، (در اصل) به حد اشباع خوراندن یا اقناع کردن، (از چیزی) زده کردن
سایر معانی: لوس کردن، ننر کردن، ناز نازی بار آوردن، ناز پرورده کردن، برآورده کردن، اقناع کردن، سیراندن، (در اصل) به حد اشباع خوراندن یا اقناع کردن، (از چیزی) زده کردن
دیکشنری
بناز پروردن
فعل
pamper, petبناز پروردن
pamperمتنعم کردن
ترجمه آنلاین
متنعم کردن
مترادف
baby ، caress ، cater to ، coddle ، cosset ، dandle ، fondle ، gratify ، humor ، indulge ، mollycoddle ، overindulge ، pet ، please ، regale ، satisfy ، spare the rod ، spoil ، spoil rotten ، tickle ، yield