معتاد بنوشیدن الکل، الکلی، دارای الکل سایر معانی: وابسته به الکل، الکل دار، مسکرات، معتاد به الکل، دایم الخمر [بهداشت] میباره - میخواره
دیکشنری انگلیسی به فارسی
یادباختگی الکلی [روانشناسی] حالتی که در آن فرد به علت مصرف بیشازحد الکل رفتارهایی را که در هنگام مستی از او سر زده است به یاد نمیآورد ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[آب و خاک] دماسنج الکتریکی حداقل، دماسنج کمینه الکتریکی
ماهیچهآسیبی الکلی [اعتیاد] ← ماهیچهآسیبی الکلی حاد
الکلیهای گمنام [اعتیاد] گروهی خودیار متشکل از مصرفکنندگان الکل که با برنامهای دوازدهقدمی درمان میشوند|||اختـ . الگُم AA ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.