معنی

مسئولیت، کار، منصب، وظیفه، خدمت، دفتر، اداره، اشتغال، مقام، شغل، دفتر کار، محل کار، احراز مقام
سایر معانی: دستور، نیت، همت، مطب، باجه، دیوان، (در خانه) اتاق کار، اتاق مطالعه، (امریکا) اداره ی کل (کوچکتر از وزارت)، (انگلیس) وزارت، (کلیسا) رسم (مراسم)، نیایش (رجوع شود به: divine office)، عمل، مسند، (محل یا ساختمان) اداری، وابسته به اداره، اداری، دفتری، (انگلیس - خانه های اعیانی) محل مستخدم ها
[برق و الکترونیک] دفتر، اداره
[حقوق] سمت، منصب، وظیفه، مأموریت، اداره، دفتر کار

دیکشنری

دفتر
اسم
office, book, bureau, volume, registry, tomeدفتر
office, management, handling, bureau, operation, helmاداره
work, job, labor, task, function, officeکار
position, rank, station, status, office, postمقام
officeدفتر کار
office, workhouseمحل کار
office, post, appointmentمنصب
service, favor, duty, office, ministration, meritخدمت
duty, task, function, obligation, role, officeوظیفه
job, occupation, work, profession, position, officeشغل
officeاحراز مقام
responsibility, liability, charge, accountability, burden, officeمسئوليت
engagement, occupation, office, busynessاشتغال

ترجمه آنلاین

دفتر

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.