observe
معنی
سایر معانی: (قانون یا وظیفه یا سنت و غیره) رعایت کردن، پیروی کردن، برگزار کردن، بزرگداشت کردن، جشن گرفتن، نگریدن، متوجه شدن، مورد مداقه قرار دادن، تحت توجه قرار دادن، پی بردن، اظهار کردن، مورد مطالعه ی علمی قرار دادن، پژوهیدن، (پس از پژوهش) به نتیجه رسیدن، نتیجه گیری کردن، بر نگری کردن، برپاداشتن جشن و غیره
[فوتبال] مشاهده کردن
[نساجی] مشاهده کردن
[ریاضیات] حفظ کردن، مشاهده کردن، ملاحظه کردن، برقرار بودن، رعایت شدن، نگریستن