obliging
/əˈblaɪdʒɪŋ/

معنی

مهربان، اجباری، الزامی، اماده خدمت
سایر معانی: منت گذار، مدد کار، پر لطف، بزرگوار، حاضر خدمات

دیکشنری

موظف است
صفت
compulsory, compulsive, mandatory, coercive, forcible, obligingاجباری
kind, merciful, gentle, compassionate, friendly, obligingمهربان
obligingاماده خدمت
mandatory, obligatory, obligingالزامی

ترجمه آنلاین

الزام آور

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.