neighboring
معنی
همسایه، اهل محل
سایر معانی: دیواربه دیوار، مجاور، همجوار، نزدیک به هم، نزدیک one of the neighboring villages یکی از روستاهای مجاور
سایر معانی: دیواربه دیوار، مجاور، همجوار، نزدیک به هم، نزدیک one of the neighboring villages یکی از روستاهای مجاور
دیکشنری
همسایه
اسم
neighbor, neighbouringهمسایه
vicinage, neighbor, neighbouringاهل محل
ترجمه آنلاین
همسایه