muscular
معنی
پرعضله، عضلانی
سایر معانی: وابسته به عضله، مازی، مازه ای، ماهیچه ای، زورمند، قوی، نیرومند
[صنایع غذایی] عضلانی
سایر معانی: وابسته به عضله، مازی، مازه ای، ماهیچه ای، زورمند، قوی، نیرومند
[صنایع غذایی] عضلانی
دیکشنری
عضلانی
صفت
athletic, bouncing, brawny, muscularپرعضله
ترجمه آنلاین
عضلانی
مترادف
Herculean ، able bodied ، athletic ، brawny ، bruising ، burly ، fibrous ، hefty ، hulky ، husky ، lusty ، mighty ، muscled ، powerful ، powerhouse ، pumped up ، ripped ، robust ، ropy ، sinewy ، stalwart ، stout ، strapping ، stringy ، strong ، sturdy ، tiger ، tough ، vigorous ، well built ، wiry