معنی

محرک، ماشین، اتومبیل، موتور، حرکت دهنده، منبع نیروی مکانیکی، محرک، اتومبیل راندن
سایر معانی: انجین، موتوری، با وسایط موتوری، با ماشین، ویژه ی ماشین داران یا موتور سیکلت سواران، وابسته به حرکت عضلانی، حرکتی، جنبشی، (هر چیزی که حرکت را تولید می کند یا انتقال می دهد) جنب انگیز، جنب آور، وابسته به اعصاب جنبشی (که انگیزه را از مرکز سلسله ی اعصاب به عضله می رسانند)، جنب انگیز، (باوسیله ی موتوری به ویژه اتومبیل و موتور سیکلت) سفر کردن، ماشین سواری کردن، موتور سواری کردن
[برق و الکترونیک] موتور ماشین مبدل انرژی الکتریکی به انرژِی مکانیکی است با استفاده از نیروهای ناشی از میدانهای مغناطیسی ایجاد شده در اثر عبور جریان ار رساناها . - موتور
[مهندسی گاز] موتور

دیکشنری

موتور
اسم
motor, engineموتور
car, automobile, motor, horseless carriageاتومبیل
machine, engine, mill, automaton, motor, apparatusماشین
motive, stimulus, motivation, driver, irritant, motorمحرک
motorمنبع نیروی مکانیکی
motorحرکت دهنده
فعل
drive, motorاتومبیل راندن
صفت
motive, driving, stimulant, provocative, moving, motorمحرک

ترجمه آنلاین

موتور

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.