mortify
معنی
پست کردن، کشتن، ازردن، رنجاندن، ریاضت دادن
سایر معانی: ریاضت کشیدن، نفس کشی کردن، کف نفس کردن، (برای تعالی بخشی روحی) جسم را خوار کردن، شرمنده کردن، شرمگین کردن، خجلت زده کردن، سرافکنده کردن، خوار کردن، تحقیر کردن، (نادر) دچار بافت مردگی شدن یا کردن
سایر معانی: ریاضت کشیدن، نفس کشی کردن، کف نفس کردن، (برای تعالی بخشی روحی) جسم را خوار کردن، شرمنده کردن، شرمگین کردن، خجلت زده کردن، سرافکنده کردن، خوار کردن، تحقیر کردن، (نادر) دچار بافت مردگی شدن یا کردن
دیکشنری
کاهش می یابد
فعل
kill, murder, assassinate, destroy, mortify, extinguishکشتن
offend, vex, annoy, mortify, irk, irritateرنجاندن
post, humble, abase, debase, degrade, mortifyپست کردن
mortifyریاضت دادن
fash, hurt, aggrieve, ail, annoy, mortifyازردن
ترجمه آنلاین
نابود کردن
مترادف
abase ، abash ، affront ، annoy ، belittle ، chagrin ، chasten ، confound ، control ، crush ، deflate ، deny ، disappoint ، discipline ، discomfit ، disgrace ، displease ، get one's comeuppance ، harass ، humble ، humiliate ، put to shame ، ridicule ، shame ، subdue ، take down a peg ، take the wind out ، vex ، worry