mismatch
معنی
عدم مطابقت، عدم تطبیق، ازدواج ناجور، متناسب نبودن، بهم نخوردن، ناجور بودن
سایر معانی: (مسابقه یا ازدواج و غیره) نابرابر، ناجور، دو چیز ناجور یا نابرابر یا متضاد را با هم جفت یا جور کردن، به هم نخوردن، تا به تا کردن
[برق و الکترونیک] عدم تطبیق شرایطی که در آن امپدانس منبع منطبق با برابر با امپدانس بار یا خط انتقال متصل به آن نباشد . - عدم تطبیق
[آمار] بدجور
سایر معانی: (مسابقه یا ازدواج و غیره) نابرابر، ناجور، دو چیز ناجور یا نابرابر یا متضاد را با هم جفت یا جور کردن، به هم نخوردن، تا به تا کردن
[برق و الکترونیک] عدم تطبیق شرایطی که در آن امپدانس منبع منطبق با برابر با امپدانس بار یا خط انتقال متصل به آن نباشد . - عدم تطبیق
[آمار] بدجور
دیکشنری
عدم هماهنگی
اسم
mismatch, inconformityعدم مطابقت
mismatch, maladjustmentعدم تطبیق
mismatchازدواج ناجور
فعل
mismatchمتناسب نبودن
discord, jar, misbecome, mismatchناجور بودن
mismatchبهم نخوردن
ترجمه آنلاین
عدم تطابق
مترادف
discrepancy ، disproportion ، dissemblance ، dissimilarity ، divergence ، divergency ، diverseness ، imbalance ، imparity ، incongruity ، inequality ، unevenness