معنی

کامل، بالغ، سررسیده شده، بحد بلوغ یا رشد رساندن، سنگین کردن، کامل کردن، منقضی شدن، رشد کردن
سایر معانی: (میوه و غیره) رسیده، (انسان و جانور) بالغ، بالیده، رسیده به حد کمال، برنا، گوالیده، برومند (در برابر: نارس یا نابالغ immature)، تمام و کمال، تکامل یافته، سنجیده، حساب شده، (آدم) پخته، پرتجربه، عاقل، جاافتاده، خردمندانه، معقول، بزرگسال، (وام یا اوراق بهادار و غیره) سررسید، قابل پرداخت، سررسید شدن، رسیده شدن یا کردن، بالغ شدن یا کردن، گوالیدن، بالیدن، پر تجربه کردن یا شدن، جاافتاده کردن یا شدن، عاقل کردن یا شدن، (زمین شناسی - به ویژه رودخانه ها) کم شیب، گوال رود
[علوم دامی] به حد بلوغ رساندن، بالغ، کامل کردن، کامل .
[صنایع غذایی] بالغ، رشد کردن، کامل، سررسیده شده
[زمین شناسی] بالغ، کامل سنگهایی از نظر بافتی رسیده هستند که دارای ماتریکس کمی بوده، جورشدگی متوسط تا خوب دارند و گردشدگی آنها نیز متوسط تا خوب میباشد.
[حقوق] فرا رسیدن موعد پرداخت دین، لازم التأدیه شدن، بالغ شدن، لازم التأدیه، بالغ