معنی

جویدن، خاییدن، نرم کردن، چاوش کردن، بزاقی کردن
سایر معانی: خمیر کردن

دیکشنری

مالش دادن
فعل
chew, munch, champ, chaw, masticate, fretجویدن
masticateچاوش کردن
soften, loosen, fluff, pulverize, mollify, masticateنرم کردن
masticateبزاقی کردن
gnaw, chew, masticateخاییدن

ترجمه آنلاین

بنه

مترادف

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.