locomotive
معنی
لوکوموتیو، حرکت دهنده، وابسته به تحرک، محرک، متحرک
سایر معانی: (فیزیک - وابسته به دستگاهی که با نیروی خود حرکت می کند) خودرو، خود جنب، خود جنبا، وابسته به جاپویی یاحرکت از جایی به جای دیگر، حرکتی، محرکه، جاپویا، رونده (از جایی به جای دیگر)، ناایستا، نیروی محرکه
[زمین شناسی] لوکوموتیو قطارمرکب ازواگنهای مختلف رابایستی توسط وسایل کشنده درطول خط حرکت داد.کشش لازم جهت حرکت واگن وقطاررابه روشهای مختلفی می توان تامین کرد. درمعادن بزرگ این کار توسط لوکوموتیوهای مختلف انجام میگیرد.
سایر معانی: (فیزیک - وابسته به دستگاهی که با نیروی خود حرکت می کند) خودرو، خود جنب، خود جنبا، وابسته به جاپویی یاحرکت از جایی به جای دیگر، حرکتی، محرکه، جاپویا، رونده (از جایی به جای دیگر)، ناایستا، نیروی محرکه
[زمین شناسی] لوکوموتیو قطارمرکب ازواگنهای مختلف رابایستی توسط وسایل کشنده درطول خط حرکت داد.کشش لازم جهت حرکت واگن وقطاررابه روشهای مختلفی می توان تامین کرد. درمعادن بزرگ این کار توسط لوکوموتیوهای مختلف انجام میگیرد.
دیکشنری
لوکوموتیو
اسم
locomotive, iron horseلوکوموتیو
صفت
motive, driving, stimulant, provocative, moving, locomotiveمحرک
locomotiveحرکت دهنده
locomotiveوابسته به تحرک
moving, mobile, movable, ambulatory, ambulant, locomotiveمتحرک
ترجمه آنلاین
لوکوموتیو