living
معنی
سایر معانی: زنده (در برابر: مرده dead)، پر فعالیت، پرکنش، پربیاوبرو، پویا، وابسته به زندگان، در حالت طبیعی، دست نخورده، استخراج نشده، بهره برداری نشده، فعال، کنشور، مورد تکلم، مورد کاربرد، واقعی، مطابق طبیعت، زنده نما، زیست سان، عینا مثل (چیزی)، زندگانی، بقا، (برنامه تلویزیون و غیره) زنده (ارائه شده توسط خود هنرپیشگان و نه فیلم آنها و در مقابل تماشاگران واقعی نه در خلوت)، زندگی کردن، زیستن، زنده بودن، امرار معاش، گذراندن زندگی، (انگلیس) شغل کلیسایی، معاش، جاودانی