معنی

زندگی، معیشت، وسیله گذران، حی، در قید حیات، زنده، جاندار، جاودان
سایر معانی: زنده (در برابر: مرده dead)، پر فعالیت، پرکنش، پربیاوبرو، پویا، وابسته به زندگان، در حالت طبیعی، دست نخورده، استخراج نشده، بهره برداری نشده، فعال، کنشور، مورد تکلم، مورد کاربرد، واقعی، مطابق طبیعت، زنده نما، زیست سان، عینا مثل (چیزی)، زندگانی، بقا، (برنامه تلویزیون و غیره) زنده (ارائه شده توسط خود هنرپیشگان و نه فیلم آنها و در مقابل تماشاگران واقعی نه در خلوت)، زندگی کردن، زیستن، زنده بودن، امرار معاش، گذراندن زندگی، (انگلیس) شغل کلیسایی، معاش، جاودانی

دیکشنری

زندگي كردن
اسم
life, living, existence, habitance, habitancy, vivificationزندگی
livelihood, livingمعیشت
livingوسیله گذران
صفت
alive, living, live, vivid, lively, freshزنده
animate, livingجاندار
alive, living, abovegroundدر قید حیات
livingحی
eternal, everlasting, living, sempiternal, self-perpetuatingجاودان

ترجمه آنلاین

زندگی کردن

مترادف

متضاد

جمله‌های نمونه

He's a dedicated environmentalist who advocates for sustainable living.

او یک محیط‌زیست‌دوست پرتلاش است که برای زندگی پایدار تبلیغ می‌کند.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.