معنی
لنگ، لنگی، نرم، قابل انحناء، شل، اهسته رو، لنگیدن، خمیدن، شلیدن
سایر معانی: لنگان لنگان رفتن، (کشتی و اسب و اتومبیل عیب دار و غیره) لک لک کنان رفتن، افتان و خیزان رفتن، لنگش، شل (به ویژه در مورد چیزی که قبلا سفت یا شق یا استوار بوده)، لمس، لخت، سست، بی حال، شل و ول، عمل لنگیدن، سکته داشتن
[نساجی] پارچه با خاصیت ریخت - پارچه شل - ریخت پارچه - افتاده - تا شونده
سایر معانی: لنگان لنگان رفتن، (کشتی و اسب و اتومبیل عیب دار و غیره) لک لک کنان رفتن، افتان و خیزان رفتن، لنگش، شل (به ویژه در مورد چیزی که قبلا سفت یا شق یا استوار بوده)، لمس، لخت، سست، بی حال، شل و ول، عمل لنگیدن، سکته داشتن
[نساجی] پارچه با خاصیت ریخت - پارچه شل - ریخت پارچه - افتاده - تا شونده
دیکشنری
لمس کردن
اسم
limp, lameness, lagلنگی
lame, loincloth, cripple, limp, wobblerلنگ
فعل
limp, clop, halt, hobble, lag, staggerلنگیدن
hobble, limpشلیدن
bend, bow, cripple, decline, halt, limpخمیدن
صفت
loose, slack, sleazy, limp, floppy, laxشل
clammy, limp, sluggish, cat-likeاهسته رو
soft, smooth, fine, flexible, fluffy, limpنرم
flexible, limp, lissom, lissome, wiryقابل انحناء
ترجمه آنلاین
لنگی
مترادف
bending ، debilitated ، drooping ، droopy ، ductile ، enervated ، exhausted ، feeble ، flabby ، flaccid ، flexible ، flexuous ، flimsy ، floppy ، impressible ، infirm ، languid ، languishing ، lax ، lethargic ، limber ، listless ، loose ، plastic ، pliable ، pliant ، relaxed ، slack ، soft ، spent ، spiritless ، supple ، tired ، unsubstantial ، weakened ، wearied ، worn out ، yielding