معنی

کند کردن، انقطاع، فروکش
سایر معانی: 1- کند شدن، کم شدن 2- ایستادن، انقطاع، فروکش، مکک، مکک کردن، خفیف شدن، (عامیانه)، کم شدن (مثلا کوشش و تقلا)، تخفیف، کاهش، وقفه، ایست، درنگ

دیکشنری

بیایید
فعل
slacken, blunt, sheathe, decelerate, clog, let upکند کردن

ترجمه آنلاین

رها کردن

مترادف

متضاد

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.