معنی

متوقف ساختن، بخدمت خاتمه دادن
سایر معانی: 1- (جامه و غیره) کنار گذاشتن 2- (به ویژه موقتا) از کار بی کار کردن، 3- (خودمانی) ول کردن، دست برداشتن 4- برای استراحت توقف کردن، فصل کم کاری، بخدمت خاتمه دادن فصل کم کاری، (از کار) بی کار سازی، خاتمه دادن به خدمت، خاتمه دادن به خدمت because of the slow markets, the factory has suggested the layoff of fifty workers بهخاطر کسادی بازار، کارخانه پیشنهاد بیکارسازی 50 کارگر را داده است
[ریاضیات] اختیار شدن، برکناری، معلق از خدمت تعلیق، انتظار خدمت موقت

دیکشنری

خاموش کردن
فعل
lay off, muster outبخدمت خاتمه دادن
stop, cease, lay off, discontinueمتوقف ساختن

ترجمه آنلاین

اخراج کردن

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.