isochronous
معنی
هم زمان، متقارن
سایر معانی: isochronal همزمان، واقع شونده در فواصل منظم ومساوی، متوازن
[برق و الکترونیک] تک زمان مشخصه ای از یک بسامد نا متناوب ثابت .
[ریاضیات] همزمان
سایر معانی: isochronal همزمان، واقع شونده در فواصل منظم ومساوی، متوازن
[برق و الکترونیک] تک زمان مشخصه ای از یک بسامد نا متناوب ثابت .
[ریاضیات] همزمان
دیکشنری
ایزوچنار
صفت
symmetrical, symmetric, concurrent, isochronous, polar, regularمتقارن
simultaneous, concurrent, synchronous, contemporary, contemporaneous, isochronousهم زمان
isochronal, isochronousواقع شونده در فواصل منظم و مساوی