isochronal
معنی
هم زمان، متقارن
سایر معانی: (برابر از نظر طول زمان) برابرزمان، isochronous همزمان، واقع شونده در فواصل منظم ومساوی، متوازن
سایر معانی: (برابر از نظر طول زمان) برابرزمان، isochronous همزمان، واقع شونده در فواصل منظم ومساوی، متوازن
دیکشنری
ایزوچرانال
صفت
symmetrical, symmetric, concurrent, isochronous, polar, isochronalمتقارن
simultaneous, concurrent, synchronous, contemporary, contemporaneous, isochronalهم زمان
isochronal, isochronousواقع شونده در فواصل منظم و مساوی
ترجمه آنلاین
هم زمان
مترادف
alternate ، chain ، continued ، cyclic ، cyclical ، frequent ، habitual ، intermittent ، isochronous ، like clockwork ، periodic ، periodical ، recurring ، regular ، reoccurring ، repeated ، repetitive ، rolling