inure
معنی
عادت دادن، موجب شدن، معتاد کردن، اموخته کردن
سایر معانی: (به ویژه کارهای دشوار یا ناخوشایند) خو دادن، عادت کردن، آموخته کردن، به مرحله ی اجرا درآمدن، به کار افتادن، enur عادت دادن، خودادن
سایر معانی: (به ویژه کارهای دشوار یا ناخوشایند) خو دادن، عادت کردن، آموخته کردن، به مرحله ی اجرا درآمدن، به کار افتادن، enur عادت دادن، خودادن
دیکشنری
منور
فعل
habituate, accustom, inure, familiarizeعادت دادن
inureاموخته کردن
customize, habituate, inureمعتاد کردن
cause, afford, bring, entail, evince, inureموجب شدن
ترجمه آنلاین
inure