interpenetrating
/ɪntəːpnɪtreɪtɪŋ/

معنی

[برق و الکترونیک] متداخل، در هم رفته

دیکشنری

متقابل
فعل
interpenetrate, intercrossاز هم گذشتن
interpenetrateدر هم نفوذ کردن
penetrate, interpenetrate, osmoseنفوذ کردن در

ترجمه آنلاین

interpenetrating

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.