interpenetrate
معنی
از هم گذشتن، در هم نفوذ کردن، نفوذ کردن در
سایر معانی: (کاملا در چیزی نشت یا نفوذ کردن) در آغشتن، (کاملا) فرا گرفتن، فزون نشت کردن، متقابلا نفوذ کردن، درهم نشت کردن، در هم خلیدن، داخل هم شدن
سایر معانی: (کاملا در چیزی نشت یا نفوذ کردن) در آغشتن، (کاملا) فرا گرفتن، فزون نشت کردن، متقابلا نفوذ کردن، درهم نشت کردن، در هم خلیدن، داخل هم شدن
دیکشنری
درگیر شدن
فعل
interpenetrate, intercrossاز هم گذشتن
interpenetrateدر هم نفوذ کردن
penetrate, interpenetrate, osmoseنفوذ کردن در
ترجمه آنلاین
متقابل نفوذ کنند