intercepted
/ɪntəseptɪd/

معنی

[آب و خاک] گیر افتاده

دیکشنری

متوقف شد
فعل
cut off, cut, disconnect, interrupt, intercept, traverseقطع کردن
separate, unzip, disconnect, detach, intercept, sequesterجدا کردن
intercept, pull up, arrest, keep, prevent, rebuffجلو گیری کردن
intercept, interveneحائل شدن
cut, slice, sliver, carve, cut off, chopبریدن
interceptجلو کسی را گرفتن

ترجمه آنلاین

رهگیری کرد

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.