معنی

کار گذاشتن، نصب کردن، منصوب نمودن
سایر معانی: instal کار گذاشتن
[عمران و معماری] نصب کردن
[کامپیوتر] نصب کردن
[دندانپزشکی] نصب کردن،
[برق و الکترونیک] نصب کردن
[مهندسی گاز] کارگذاشتن، نصب کردن
[صنعت] کار گذاشتن، نصب کردن، بر پا کردن

دیکشنری

نصب
فعل
install, mount, erect, set up, fix, fayنصب کردن
install, set, enchase, fix, instalکار گذاشتن
install, instal, instate, plantمنصوب نمودن

ترجمه آنلاین

نصب کنید

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.