insolvent
معنی
محجور، معسر، غیر قابل تبدیل به پول نقد
سایر معانی: ورشکسته، مفلس، تنگدست، عاجز از پرداخت بدهی های خود، (ارث) ناکافی برای پرداخت بدهی ها، وابسته به ورشکستگی، مفلسانه
[حسابداری] متوقف
سایر معانی: ورشکسته، مفلس، تنگدست، عاجز از پرداخت بدهی های خود، (ارث) ناکافی برای پرداخت بدهی ها، وابسته به ورشکستگی، مفلسانه
[حسابداری] متوقف
دیکشنری
ورشکسته
صفت
insolventمعسر
incapable, insolventمحجور
insolventغیر قابل تبدیل به پول نقد
ترجمه آنلاین
ورشکسته
مترادف
bankrupt ، broke ، broken ، busted ، failed ، foreclosed ، in Chapter 11 ، in Chapter 13 ، in receivership ، in the red ، indebted ، lost ، on the rocks ، out of money ، strapped ، taken to the cleaners ، unbalanced ، undone ، wiped out