insensible
/ɪnˈsensəbl̩/

معنی

بی شعور، بی حس، عاری از احساسات، غیر حساس
سایر معانی: عاری از احساس یا جان، بیهوش، از هوش رفته، از حال رفته، ناهوشمند، بی خبر، ناآگاه، غیرمطلع، بی تفاوت، بی توجه، بی اعتنا، نامحسوس، کم، ناچیز، تدریجی، ناقابل، سرد، بی علاقه، بی عاطفه، (حقوق) بی معنی، نامفهوم، (مهجور) احمق، ابله، پخمه

دیکشنری

غیر قابل درک است
صفت
brutish, fatuous, witless, insensible, loutishبی شعور
heartless, emotionless, senseless, insensible, stockish, dead-heartedعاری از احساسات
numb, obtuse, insensible, senseless, impassible, impassiveبی حس
insensitive, insensible, insusceptibleغیر حساس

ترجمه آنلاین

نامحسوس

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.