معنی

اصلی، چسبنده، ذاتی، داخلی، طبیعی، درونی، درون زاد، لاینفک، جبلی، فطری، غریزی، مادرزاد
سایر معانی: مادرزاد(ی)، غیر اکتسابی، سرشتی، اصلی و ریشه دار، نهادی
[زمین شناسی] ذاتی سنگهای آذرینی که بدون تغییر مکان، تغییر ترکیب شیمیایی پیدا می کنند. مانند سنگهایی که محصول گداخت بر جا هستند.
[ریاضیات] فطری

دیکشنری

ذاتی
صفت
inherent, intrinsic, essential, innate, natural, substantialذاتی
internal, inner, innermost, inward, interior, innateدرونی
innate, natural, indigenous, inborn, inartificial, inbredفطری
instinctive, innate, inbred, naturalغریزی
natural, normal, physical, indigenous, inherent, innateطبیعی
innate, inbred, essential, inborn, natural, inwroughtجبلی
innateمادرزاد
inseparable, essential, innateلاینفک
endogenous, inborn, innateدرون زاد
main, original, principal, basic, primary, innateاصلی
internal, interior, inner, indoor, inward, innateداخلی
sticky, adhesive, gummy, gooey, viscid, innateچسبنده

ترجمه آنلاین

ذاتی

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.