inhume
معنی
دفن کردن، بخاک سپردن، در خاک نهادن
سایر معانی: (جسد) در خاک کردن، به خاک سپردن
سایر معانی: (جسد) در خاک کردن، به خاک سپردن
دیکشنری
انهدام
فعل
inter, inhumeدر خاک نهادن
bury, inhume, inurn, plow underبخاک سپردن
bury, sepulcher, entomb, grave, inhume, layدفن کردن
ترجمه آنلاین
غیر انسانی
مترادف
consign to grave ، cover up ، deposit ، embalm ، ensepulcher ، enshrine ، entomb ، hold last rites for ، hold services for ، inearth ، inter ، inurn ، lay ، lay out ، mummify ، plant ، put away ، put six feet under ، sepulcher ، sepulture ، tomb