معنی

استنتاج کردن، حدس زدن، استنباط کردن، اشاره کردن بر، پی بردن به
سایر معانی: نتیجه گیری کردن، برداشت کردن، پی بردن، نشان دادن، (به طور غیرمستقیم) فهماندن، اشاره کردن، (در اصل) موجب شدن، به وجود آوردن، ایجاد کردن
[حقوق] استنتاج کردن، استنباط کردن، استدلال کردن
[ریاضیات] استنباط کردن، استنتاج کردن، اشاره کردن به، پی بردن به، حدس زدن

دیکشنری

نتیجه گیری
فعل
derive, infer, conclude, evolve, induce, subsumeاستنتاج کردن
infer, deduce, construe, divine, educe, elicitاستنباط کردن
infer, trace, spellپی بردن به
guess, guesstimate, infer, surmise, conjecture, redeحدس زدن
indicate, infer, suggestاشاره کردن بر

ترجمه آنلاین

استنتاج

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.