inconsistent
معنی
ناجور، متناقض، منافی، مانعهالجمع
سایر معانی: ناسازگار، ناهمساز، ناهماهنگ، ناهمجور، (دارای جزئیات متناقض) ناهندام، متناق
[برق و الکترونیک] ناسازگار
[ریاضیات] ناسازگار، متناقض، نا متوافق
[پلیمر] ناموزون، ناهماهنگ
سایر معانی: ناسازگار، ناهمساز، ناهماهنگ، ناهمجور، (دارای جزئیات متناقض) ناهندام، متناق
[برق و الکترونیک] ناسازگار
[ریاضیات] ناسازگار، متناقض، نا متوافق
[پلیمر] ناموزون، ناهماهنگ
دیکشنری
ناسازگار
صفت
inconsistent, contradictory, conflicting, incompatible, opposite, repugnantمتناقض
inconsistentمنافی
inconvenient, uneven, disparate, inconsistent, misfit, inappropriateناجور
inconsistentمانعهالجمع
ترجمه آنلاین
ناسازگار
مترادف
at odds ، at variance ، capricious ، changeable ، conflicting ، contrary ، discordant ، discrepant ، dissonant ، erratic ، fickle ، illogical ، in conflict ، incoherent ، incompatible ، incongruent ، incongruous ، inconstant ، irreconcilable ، lubricious ، mercurial ، out of step ، temperamental ، uncertain ، unpredictable ، unstable ، variable ، warring