impregnate
معنی
ابستن کردن، لقاح کردن، اشباع کردن
سایر معانی: (کاملا) پر کردن، مالامال کردن، سرشار کردن، آغشتن، (با: with - احساس یا عقیده و غیره را) القا کردن، تلقین کردن، نیوشاندن، آبستن کردن، (تخم را با جفتگیری) بارور کردن، گشنیدن، (با کود و غیره) زمین را حاصلخیز کردن، بارآور کردن، فرآور کردن، گشنیده، بارور (شده)، آغشته
[شیمی] بارور کردن
[عمران و معماری] آلودن - آغشتن
[نساجی] آغشته - خیساندن - اشباع کردن
[پلیمر] آغشته کردن، اشباع کردن الیاف با رزین
سایر معانی: (کاملا) پر کردن، مالامال کردن، سرشار کردن، آغشتن، (با: with - احساس یا عقیده و غیره را) القا کردن، تلقین کردن، نیوشاندن، آبستن کردن، (تخم را با جفتگیری) بارور کردن، گشنیدن، (با کود و غیره) زمین را حاصلخیز کردن، بارآور کردن، فرآور کردن، گشنیده، بارور (شده)، آغشته
[شیمی] بارور کردن
[عمران و معماری] آلودن - آغشتن
[نساجی] آغشته - خیساندن - اشباع کردن
[پلیمر] آغشته کردن، اشباع کردن الیاف با رزین
دیکشنری
آغشته کردن
فعل
impregnate, inseminate, fecundate, knock up, limeابستن کردن
saturate, glut, imbue, imbibe, imbrue, impregnateاشباع کردن
fertilize, impregnate, pollinateلقاح کردن
ترجمه آنلاین
اشباع کردن
مترادف
charge ، conceive ، drench ، fecundate ، fertilize ، imbrue ، implant ، inoculate ، inseminate ، leaven ، overflow ، percolate ، permeate ، pervade ، procreate ، produce ، reproduce ، saturate ، seethe ، soak ، sodden ، souse ، steep ، suffuse ، transfuse