impracticable
/ˌɪmˈpræktɪkəbl̩/

معنی

غیر عملی، بیهوده، اجراء نشدنی
سایر معانی: نشدنی، غیرقابل استفاده، کارنابردی، (نادر) نافرمان، (آدم) ناتو

دیکشنری

غیر عملی است
صفت
impractical, impracticable, infeasible, impossible, inoperative, unpracticalغیر عملی
infeasible, impracticableاجراء نشدنی
vain, futile, useless, pointless, idle, impracticableبیهوده

ترجمه آنلاین

غیر عملی

مترادف

متضاد

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.