معنی

مالیات، باج، تعرفهبندی کردن
سایر معانی: مالیات (به ویژه مالیات بر واردات)، تعرفه ی گمرکی، (در مسابقات اسبدوانی با بار) وزنه ای که اسب باید آن را حمل کند، (معماری - بخش بالای ستون یا دیوار که تاق ضربی را نگه می دارد) زیرتاقی، رگه ی زیرتاق، تعرفه بندی کردن
impost(weight)
ورزش : وزنى که اسب باید در مسابقه حمل کند

دیکشنری

سرزنش
اسم
tax, taxation, levy, impost, imposition, scotمالیات
tribute, toll, imposition, tax, impost, scotباج
فعل
impost, tariffتعرفهبندی کردن

ترجمه آنلاین

تحمیل

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.